مت بازدید کنندگان محترم وبلاگ شهید بابایی
از این به بعد بروزرسانی مطالب روی
وبسایت شهید عباس بابایی به نشانی زیر صورت میگیرد.
در صورت کند بودن سرعت وبسایت در فرم نظرات به ما اطلاع دهید.
با تشکر
سعید خجسته فر ؟!!!
هموطنانی كه سریال شوق پرواز را تماشا كرده اند مشاهده نموده اند كه شهید بابایی یك دوست بسیار صمیمی به نام سعید هميشه همراه خود داشته اند.
شهید بابایی دوستان صمیمی بسیاری داشته اند و برای اینكه امكان به تصویر كشیدن همه ی اين دوستان در سریال ممكن نبوده به همین خاطر در سريال تقریبا همه ی دوستان صمیمی شهید بابایی را در یك شخصیت به نام سعید خجسته فر گرد هم آورده اند. برای مثال لحظه ی شهادت سعید خجسته فر مربوط می شود به لحظه ی شهادت شهید هاشم آل آقا و يا ازدواج سعید با يك زن آمریكایی مربوط به یكی دیگر از دوستان شهید بابایی می شود.
بنابراین شخصيت سعید خجسته فر وجود خارجی ندارد
بابایی و امتحان زبان
در بدو ورود می بایستی یک سری آموزشها را در نیروی هوایی می دیدیم که از آن جمله آموزش زبان انگلیسی بود. در کلاس زبان...
ادامه متن ...
اشک در جلسه ستاد عملیات سپاه
راوی در مورد بازتاب شهادت سرلشکر بابايي در جمع سپاهیان نوشته است: «برخي از فرماندهان سپاه در جلسهاي مشغول بررسي عمليات بودند كه...
ادامه متن ...
عید قربان، اسماعیل نیروی هوایی در مسلخ عشق
سایت رسمی شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی به مناسبت بیست و ششمین سالروز عروج امیر آسمان ها، شهید عباس بابایی، دومین ویژه نامه خود را با نامه « روایت پرواز » تهیه و منتشر نمود از کلیه دوستداران و پویندگان راه شهید دعوت می نماییم تا مطالب این ویژه نامه را مطالعه نمایند
برچسبها: ویژه نامه, شهید بابایی, خلبانی, شهدا, تصاویر شهید بابایی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که...
ادامه متن ...
ماجرای احترام ژنرال آمریکایی به عباس بابایی
شهید بابایی در بخشی از خاطرات خود در مورد تحصیلات خلبانیاش گفته بود: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند، تا این که...
ادامه متن ...
همراه با تیمسار بابایی با یک وانت تویوتا به قرارگاه نیروی زمینی در غرب کشور می رفتیم. به نزدیکی های قرارگاه که رسیدیم، در پیچ و خم کوهها، در هر صد قدم دژبانی ایستاده بود. بابایی به من گفت.
منبع:سايت رسمی شهید عبّاس بابایی
ادامه متن ...
از زبان یک دوست
من یکی از دوستان و همسفر حج و هم اطاق این شهید عزیز بودم. وقتی در مدینه به داخل هتل رفتم جلوی درب اطاق که رسیدم روی درب، اولین اسم، عباس بابائی بود. هرچند شهادت او برای ما سخت ودشوار و تلخ بود ولی اگر من به مکه رفتم تا تکلیف انجام دهم، او از زمانی که می شناختمش تکلیفش راانجام می داد، اگر من برای وقوف به عرفات رفتم تا به عرفان برسم، او از زمانی که می شناختمش به عرفان رسیده بود، اگرمن برای وقوف در مشعر رفتم تا مسلح شوم، او از زمانی که می شناختمش مسلح شده بود ، اگرمن درمنا بودم تا رمی جمرات کنم، اواز زمانی که می شناختمش شیطانِ وجودش را رمی می کرد ، اگر من روز عید قربان به قربانگاه رفتم تاقربانی کنم، او در روز عیدقربان خود را قربانی کرد، اگر من برای طواف خانه خدا رفتم، او از زمانی که می شناختمش طواف خدا را می کرد، اگر من برای نماز طواف رفتم تا به سوی خدا بایستم، او پیش خدا رفت. “شهادتش بر او مبارک“
آخرین بارکه با اوصحبت کردم وقتی که آماده می شدم ازمکه بروم عرفه، تلفن زد و از واقعه درگیری مکه و حال همسرش پرسید. به دو دلیل در سفر حج به جز همسرش، با من هم صحبت می کرد: اولاً با من بصورت رمز می توانست صحبت کند چون در قرارگاه رعد من مسئول دفتر هماهنگی بودم و دائم صحبتمان رمزی بود (به دلیل رعایت مسایل حفاظتی و استراق سمع دشمن)، دوماً وقتی من و همسرش را به جلوی مسجد برد، بعدازپیاده کردن همسرش دو سفارش به من کرد اول گفت: نماز را اول وقت بخوان، دوم مواظب همسرم درسفر باش. روحش شاد و یادش گرامی.
اگر شهید نمی شد جای تعجب داشت. مزدش همین بود. در آخرین عید قربان جنگ شهید شد. وای به حال ما. خود شهید خیلی از مواقع می گفت: انسان عین فواره می ماند. وقتی بالا می رود مقدارکمی از آن درآسمان می ماند. اگرنماند، درآسمان سرنگون می شود. من عکس شهادتش داخل کابین را دیدم. فقط گلویش بریده بود. من بعد از شهادت او خیلی ناراحت بودم. شبی خواب دیدم در عالم خواب همراه با شهید عباس بابائی با اتوبوس بسیج به جبهه جنوب می رفتیم. اتوبوس در عالم خواب در اراک برای استراحت نگه داشت. بابائی ازکنار اتوبوس دور نشد و مثل کسی که منتظر حرکت است، قدم می زد. من برای خرید به مغازه آن طرف خیابان رفتم. وقتی رویم را چرخاندم متوجه شدم اتوبوس حرکت کرد. هرچه دویدم و فریاد زدم او رفت. فهمیدم چرا او شهید شد و من جا ماندم.
وآن جا مانده محمد حسین صادق زاده بوده است که نیاز به دعا دارد. التماس دعا
منبع:سايت رسمی شهید عبّاس بابایی
بالامجان به آرزویت میرسی
نقل خاطره از: جناب آقای محمدرضا موکل
مدتها بود که آرزوی زیارت بارگاه ملکوتی حضرت زینب (سلام الله علیها ) را در دل داشتم . ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۷ شبی بعد از نماز مغرب حال معنوی خوبی پیدا کردم و در حال خواندن زیارت ناحیه مقدسه بودم ، به این فراز از زیارت شریف رسیده بودم که می فرماید: (( وبفضلک افضل آمال…. )) یعنی ( به فضل خودت ما را به آرزوهایمان برسان ) درآن لحظه از خدا خواستم که آرزویم برآورده شود. همان شب شهید بزرگوار عباس بابایی بخوابم آمد، با همان لباس ساده و سر تراشیده و به من لبخند زد و گفت: ( بالامجان به آرزویت میرسی ). بعد ازچند روز زیارت حضرت زینب(سلام الله علیها) نصیبم شد و راهی سفر گشتم.
من هر شب به نیابت شهدا زیارت عاشورا میخوانم و ثواب آن را به شهدا هدیه کرده و بارها شهیدان عباس بابایی و اردستانی و ستاری رادر خواب دیده ام. امیدوارم مورد شفاعت شهدای عزیز قرار گیریم.
اشک همه پهنای صورتش را گرفته بود. نمی خواستم لحظه رفتنم ، لحظه جدا شدنمان تلخ شود
منبع:سايت رسمی شهید عبّاس بابایی
ادامه متن ...
خاطره از: خانم خراسانی و پدرشان آقای عین اله خراسانی
پدر من یکی از افسران نیروی هوایی ارتش بود . یک روز ایشان خیلی ناراحت به منزل آمد. وقتی از وی دلیل ناراحتیش را پرسیدیم، گفت: چند روز پیش که با همکاران دیگر مشغول بازی والیبال بودیم، مردی به ما نزدیک شد و به دیدن بازی ما مشغول شد. بعد از مدتی آن مرد از ما خواست که با ما بازی کند ولی چون تیم نفر اضافه نمیخواست، درخواست او را رد کردیم. آن مرد هم با فروتنی لبخند زد و چیزی نگفت و در کنار زمین به تماشا ایستاد. هر از گاهی هم توپ جمع کن ما میشد.
امروز که به سر کار رفتم، در محل آشیانه هواپیماهای جنگی مشغول تعمیر یک هواپیما بودم، مردی که چند روز پیش در زمین والیبال از ما درخواست بازی کرده بود و ما زیاد اهمیت به او نداده بودیم را دیدم و متوجه شدم آن مرد کسی جز تیمسار بابایی معاونت عملیات نیروی نیروی هوایی نبوده و من با دیدن ایشان شرمنده شدم اما آن بزرگوار با لبخند و گفتن خسته نباشید و خوش و بش نمودن با ما برخورد نمود و رفتار آن روز من و دوستانم در بازی والیبال را به روی خود نیاورد و صحبتی ننمود.
من چهره ی مهربان ایشان را هیچ وقت فراموش نمیکنم. یک روز که من توی آسانسور گیر کرده بودم، ایشان در را باز کرد و من را که دختر بچه کوچکی بودم، با مهربانی نجات داد. من هر زمان که سریال شوق پرواز را میبینم بی اختیار اشک میریزم. یادم می آید وقتی ایشان شهید شد، پدر ومادرم خیلی گریه کردند. پدر هنوز که هنوز است از تواضع آن شهید می گوید. روحشان شاد و یادشان گرامی.
منبع:سايت رسمی شهید عبّاس بابایی
بخشهایی از بيانات مقام معظّم رهبری در ديدار با خانوادهی شهيد بابایی
(۱۳۸۰/۱۱/۰۷)
منبع:سايت رسمی شهید عبّاس بابایی
ادامه متن ...
ويژه نامه ی جديد حافظ آسمان توسّط سايت رسمی
شهيد بابایی راه اندازی شد
برای مشاهده ی ويژه نامه روی لينك زیر كليك كنيد
پس از چند هفته بالاخره با يك مطلب جديد كار وبلاگ رو از سر می گيرم
به لطف خدا ما در تاريخ جمعه 1391/6/3 به قزوين برخورديم و به اصرار من به همراه خانواده ام به امامزاده حسين(ع) و سر مزار شهيد بابایی رفتيم و در آنجا از طرف همه ی دوستداران شهيد بابایی نايب الزياره بوديم هنگامی كه به سر مزار شهيد بابایی رسيدم اضطراب پيدا كردم و وقتی شروع به قرائت فاتحه كردم انگار شهيد بابایی در كنار من بود و آرامش من به من بازگشت هنگام برگشتن از سر مزار دلم نمی خواست از آنجا بروم و زمانيكه از آنجا رفتيم دلم گرفت و انگار تنها شده بودم.
من چند عكس از آنجا گرفتم كه ميتوانيد در ادامه ی مطلب مشاهده كنید.(حتما مشاهده كنيد)
برچسبها: مزار, شهيد, بابايي, شهيد بابايي, وبلاگ شهيد عبّاس بابايي
ادامه متن ...
ادامه متن ...
بالاخره ایمیل این وبلاگ هم فعّال شد.شما می توانید توسّط این ایمیل با مدیر این وبلاگ رابطه ی مستقیم برقرار کنید و شما هر حرفی که با مدیر وبلاگ دارید می توانید با استفاده از این ایمیل برای مدیر ارسال کنید@
ایمیل ما با آدرس: shahidbabaeiweblog@gmail.comدر خدمت شما عزیزان است.
شهاب حسینی بازیگر نقش شهید عبّاس بابایی در سریال شوق پرواز از روحیّات بازی در این سریال می گوید:از نورشهید بابایی بر من هم تابید
ادامه ی مطلب را حتما بخوانید
ادامه متن ...
مشكلات اين قسمت رفع شد و تصاوير جديدتري هم به آن افزوده شد.
ادامه متن ...
عکسها در ادامه ی مطلب
ادامه متن ...
نظرات شما عزیزان: